ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

بیقراری

1392/2/22 11:47
نویسنده : الهام
225 بازدید
اشتراک گذاری

 عشق من دیشب ب من و تو خونه تا ساعت 10 تنها بودیم . یه عالمه با هم بازی کردیم ولی اینقد شر شدی که خستم کردی از بس دنبالت چار دست و پا اومدم . همش از میز و مبل و ... میگیری تا پاشی .

میتونی بلندشی وایسی ولی من میترسم ازینکه زمین بخوری همش از کنار مراقبتم تو هم اعصابت خورد میشه که ولت کنم.  

 

اینقد آتیش سوزوندی که گذاشتمت تو روروئک تا برم به کارام برسم توی ÷رو هم اینقد جیغ کشیدی   که دوباره اومدم برت داشتم و باهات دگی بازی کردم تا بابا جون حمید اومد. صدای خنده هات اینقد بلند بود که وقتی بابا اومد داخل بهت گفت چه خبرته فسقلی اینقد داد میزنی دلت درد میگیره ها.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

بابای ملیسا
22 اردیبهشت 92 13:47
با سلام . وبلاگ ملیسا جان با موضوع یه تیکه بهشت روی زمین به نام شیرخوارگاه آمنه به روز شد . خوشحال میشیم مراجعه کنید و با نظرات زیباتون ما رو دلشاد کنید . منتظر شما هستیم .
elmira
22 اردیبهشت 92 16:24
elahi khale ghorbone in sherarathat beshe aziiiize delam